گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۲۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
سیروان خاموش و سر به زیر زانوهایش را بغل گرفته بود. هر از گاهی سرش را بالا میگرفت و نگاهش را به روبرو سُر میداد. میخواستم آخرین تصویر از عشق را میان خاطراتم داشته باشم. پسر زیبا و بگ زادهای که از اقبال بدش چنگک عشقش در زمین سنگلاخی دختر آراس گیر افتاده بود و حالا درست زمانی که میخواستم ناف کینه و کدورت را ببرم، باران بلا نازل شده و میانمان فاصله میانداخت. در حد نفس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فرزانه
۳۱ ساله 00سلام سمیه جان سال نو مبارک ممنون از رمان خوبت فقط کاش پارت ها طولانی بود